Wp Header Logo 2137.png

«درون و بیرون»، یک انیمیشن ماجراجویانه و کمدی است که در ذهن یک دختر ۱۱ ساله اتفاق می‌افتد و از آن دست فیلم‌های کلاسیکی است که پس از تماشا در ذهن‌ها باقی می‌ماند. این انیمیشن با موفقیت عظیمش، صنعت انیمیشن‌سازی استودیویی آمریکا را از رکودی که سال‌ها در آن گرفتار بود بیرون کشید. این انیمیشن از بسیاری از کلیشه‌های بصری و الگوهای داستان‌گویی که حتی بهترین فیلم‌های پیکسار و بسیاری از آثار رقبای آن را بیش از حد تکراری کرده، پرهیز می‌کند. بهترین بخش‌های این انیمیشن واقعاً تازه به نظر می‌رسند، حتی اگر از شاهکارهای پیشین انیمیشن (از جمله آثار هایائو میازاکی) الهام گرفته باشند و موقعیت‌ها و احساساتی را به تصویر بکشند که هر کسی به نوعی آن‌ها را تجربه کرده است.

بخش عمده‌ای از فیلم در مغز رایلیِ جوان (با صدای کیتلین دیاس) اتفاق می‌افتد، که از تصمیم پدر و مادرش برای نقل مکان از مینه‌سوتا به سان‌فرانسیسکو ناراحت است؛ زیرا او را از دوستانش جدا می‌کند. احساسات رایلی توسط تعامل پنج شخصیت کارتونی تعیین می‌شود: شادی (با صدای ایمی پولر)، که یک موجود باریک و سبک مثل تینکربل است (اما بدون بال)؛ غم (با صدای فیلیس اسمیت)، که نرم، آبی و درون‌گرا است؛ ترس (با صدای بیل هیدر)، که یک شخصیت لاغر و بنفش با چشمان درشت و بدنی خمیده شبیه به علامت سؤال است؛ انزجار (با صدای میندی کالینگ)، که به رنگ سبز تیره است و حال و هوای «دختران بدجنس» را دارد؛ و خشم (با صدای لوئیس بلک)، که شبیه یک سیلندر قرمز آتشین با پوستی شیطانی است و لباس‌هایی مثل یک مدیر با شلوار معمولی، کراوات چاق و پیراهن آستین‌کوتاه دارد. در این انیمیشن، یک اتاق کنترل مرکزی وجود دارد که پنج احساس اصلی با هم برای کنترل آن رقابت می‌کنند. گاهی شادی احساس غالب است، گاهی ترس، گاهی غم و غیره، اما هیچ‌گاه هیچ‌کدام از آن‌ها به طور کامل احساسات دیگر را کنار نمی‌زند؛ بلکه کنترل‌کننده به حرف‌های احساسات دیگر گوش می‌دهد و به ناچار تحت تأثیر آن‌ها قرار می‌گیرد.

درون و بیرون - ۱

خاطرات قهرمان داستان به شکل کره‌هایی به اندازه توپ تنیس نمایش داده می‌شوند که بر اساس احساس غالب (شادی، غم، ترس و غیره) با رنگ‌های مختلف کدگذاری شده‌اند. این کره‌ها از یک مکان ذهنی به مکان دیگر از طریق سیستمی شبیه به لوله مکشی جابجا می‌شوند، سپس به عنوان خاطرات کوتاه‌مدت یا بلندمدت طبقه‌بندی و ذخیره می‌شوند، یا به درون «پرتگاه» انداخته می‌شوند که همان نقش سطل زباله را در کامپیوتر دارد. (یکی از کارگران بانک حافظه رایلی با اعتراض می‌گوید: «شماره تلفن‌ها؟ ما به این‌ها نیازی نداریم. توی گوشی‌اش هستند!») دنیای ذهنی رایلی طراحی درهم و شاداب و رنگارنگی دارد که شبیه به اسباب‌بازی‌ها یا بازی‌های فکری تولید انبوه است، با جزئیاتی که کتاب‌های تصویری، فیلم‌های فانتزی (از جمله آثار پیکسار) و پارک‌های تفریحی خانوادگی را تداعی می‌کنند. در این فضا، «جزایری» شناور وجود دارند که به موضوعاتی اختصاص دارند که رایلی زیاد به آن‌ها فکر می‌کند، مثل هاکی. یک دوست‌پسر خیالی هم وجود دارد، از نوع ستاره پاپ نوجوان بی‌خطر، که ادعا می‌کند: «من حاضرم برای رایلی بمیرم. من در کانادا زندگی می‌کنم.» قطاری به نام «قطار افکار» هست که ما را از ناخودآگاه رایلی عبور می‌دهد و شبیه به قطارهای مینیاتوری است که در باغ‌وحش‌ها سوارشان می‌شویم؛ این قطار روی ریل‌هایی حرکت می‌کند که درست در جلوی قطار ظاهر و بلافاصله پشت سر آن ناپدید می‌شوند.

انیمیشن درون و بیرون ۲ پرفروش‌ترین انیمیشن تاریخ می‌شود

داستان زمانی به اوج خود می‌رسد که رایلی در روز اول کلاس پنجم به مدرسه جدیدش می‌رود و به خاطره‌ای برمی‌گردد که با رنگ «شادی» کدگذاری شده، اما وقتی غم آن را لمس می‌کند و باعث می‌شود رایلی جلوی همکلاسی‌هایش گریه کند، این خاطره دوباره به‌عنوان «غمگین» طبقه‌بندی می‌شود. غم قبلاً هم چنین کاری کرده بود؛ او و شادی دو احساس غالب در فیلم هستند. این موضوع زمانی منطقی می‌شود که به ترکیب این دو احساس در حس نوستالژی فکر کنید، که در واقع چیزی است که رایلی هنگام یادآوری گذشته‌اش در مینه‌سوتا بیشتر احساس می‌کند. درگیری بین شادی و غم باعث می‌شود «خاطرات اصلی» از محل نگهداری‌شان خارج شوند و همراه با این دو احساس، به طور تصادفی مکیده شده و وارد دنیای وسیع‌تری از فضای درونی احساسات رایلی شوند. در ادامه فیلم، داستان به مسابقه‌ای برای جلوگیری از پاک شدن این خاطرات اصلی تبدیل می‌شود. در همین حال، در مقر فرماندهی، ترس، خشم و انزجار کنترل اوضاع را به دست گرفته‌اند.

درون و بیرون - ۲

نکته‌ای که در اینجا باید به آن اشاره کرد این است که همه این شخصیت‌ها و مکان‌ها نمادین هستند، به همراه بازیگران فرعی که درون مغز رایلی با آن‌ها آشنا می‌شویم. آن‌ها نمایش بصری احساسات نامحسوس‌اند؛ شبیه به شخصیت‌ها و نمادهای روی کارت‌های تاروت. اینجاست که «درون و بیرون» به‌طور چشمگیری با دیگر آثار پیکسار تفاوت دارد. این فیلم، به معنای دقیق کلمه، نه فانتزی است و نه علمی-تخیلی، که این دو دسته‌بندی بیشتر کارهای دیگر این شرکت را توصیف می‌کنند. این فیلم بیشتر شبیه به یک رؤیای طولانی است که در حین جریان خود را تفسیر می‌کند و ریشه در واقعیت دارد. دنیای خارج از ذهن رایلی تقریباً شبیه دنیای ماست، البته با طراحی‌های استایل‌شده و رندرهای کامپیوتری. هیچ اتفاقی در آن‌جا نمی‌افتد که در دنیای ما نتواند رخ دهد. بیشتر اتفاقات از آن نوع است که یک مدیر استودیو آن را «کم‌خطر» می‌نامد: رایلی با روز اول مدرسه دست‌وپنجه نرم می‌کند، از فشار پدر و مادر برای بهتر شدن حالش خسته می‌شود، به اتاقش پناه می‌برد و اخم می‌کند، و غیره.

فیلمنامه به وضوح ارتباطاتی را بین آن‌چه در سان‌فرانسیسکو برای رایلی اتفاق می‌افتد (و آن‌چه در کودکی‌اش رخ داده بود) و نمایش‌های نمادین یا استعاری همان تجربیات در ذهن او برقرار می‌کند. این دنیا، یک جهان موازی از خاطرات شیرین، دردهای سرکوب‌شده و تداعی‌های لغزان است. تأثیرگذارترین و دل‌شکن‌ترین لحظات فیلم حول محور بینگ‌بنگ (با صدای ریچارد کایند) می‌چرخد، دوست خیالی‌ای که رایلی سال‌هاست به او فکر نکرده است. او موجودی است با سرشتی کاملاً خیرخواهانه که تنها می‌خواهد رایلی شاد باشد و خوش بگذراند. بدن او از پشمک ساخته شده، یک واگن قرمز دارد که می‌تواند پرواز کند و ردپایی رنگین‌کمانی به جا می‌گذارد، و پذیرش آرام او از فراموشی‌اش به این کاراکتر بُعدی قهرمانانه می‌بخشد. او یک رونین مثبت‌اندیش است که همچنان به سامورایی‌ای که سال‌ها پیش او را آزاد کرده، وفادار مانده است.

درون و بیرون - ۳

فیلم‌نامه «درون و بیرون» توسط مگ لافاو و جاش کولی نوشته شده و بر اساس داستانی از رانی دل کارمن و پیت داکتر و به کارگردانی داکتر (کارگردان «شرکت هیولاها» و «بالا») ساخته شده است. این انیمیشن همان تعامل پیچیده تصویر و صدا را دارد که از پیکسار انتظار دارید. همچنین این فیلم دارای طنز سه‌سطحی مشخص پیکسار است که به ترتیب مخاطبش کودکان بسیار خردسال، کودکان بزرگ‌تر و بزرگسالان، و طرفداران فرهنگ عامه است که همیشه به دنبال ادای احترامی هوشمندانه هستند (گروه جداگانه‌ای از علاقه‌مندان وسواسی). هیچ چیز مثل شنیدن صدای خنده افرادی که در یک سالن نشسته‌اند و به یک شوخی مشترک ولی به دلایل مختلف می‌خندند، نیست. صحنه‌ای که بینگ‌بنگ، شادی و غم برای گرفتن قطار افکار می‌دوند، برای همه هیجان‌انگیز است؛ به لطف صحنه‌پردازی ماهرانه و بیشتر به دلیل نحوه بیان دیالوگ‌ها توسط پولر، اسمیت و کایند. اما بزرگسالان از شیوه ساده و بی‌تکلف فیلم در اشاره به مفاهیم روانشناسی و شاعرانگی نیز لذت خواهند برد و علاقه‌مندان به تاریخ انیمیشن و هنرهای زیبا نیز از اشارات فیلمسازان به مکاتب هنری دیگر استقبال می‌کنند. شخصیت‌ها با عبور از «تفکر انتزاعی» به سرزمین تخیل می‌رسند، که در آن به شخصیت‌هایی با ویژگی‌های کوبیستی تحریف‌شده و سپس به فیگورهای تختی تبدیل می‌شوند که شخصیت‌های یک فیلم کوتاه دهه ۱۹۶۰ شرکت UPA یا یک استودیوی انیمیشن اروپای شرقی را تداعی می‌کنند. همچنین، فیلم پر از شوخی‌های ظریف و درخشان است؛ مانند نظر یکی از شخصیت‌ها که می‌گوید واقعیت‌ها و نظرات «خیلی شبیه هم هستند» و دو پوستر که در استودیوی تولید رؤیاها و کابوس‌ها دیده می‌شوند: «من دارم برای مدت خیلی طولانی به درون یک چاه می‌افتم» و «من می‌توانم پرواز کنم!»

درون و بیرون - ۵

واضح است که سازندگان فیلم اطلاعات بالایی در مورد روانشناسی واقعی و نه نسخه‌ هالیوودی آن دارند. در ابتدا به نظر می‌رسد که فیلمنامه تفسیر کاراکتر شادی را بر معنای اتفاقات و آن‌چه دیگر احساسات باید برای رایلی «انجام دهند» ارجح می‌داند؛ اما به زودی متوجه می‌شویم که غم نیز به همان اندازه ارزشمند است. خشم، ترس و انزجار هم مفید هستند و هیچ‌کدام نباید به تنهایی بر دیگر احساسات ارجحیت داشته باشند. فیلم همچنین نشان می‌دهد که چگونه خاطرات می‌توانند بسته به جایگاهی که در روایت زندگی خود داریم و بخشی از خاطره‌ای که بر آن تمرکز می‌کنیم، با شادی، غم، خشم، ترس یا انزجار یادآوری شوند. لحظه‌ای عالی در اواخر داستان وجود دارد که یکی از خاطرات عزیز رایلی را مرور می‌کنیم و می‌بینیم که این خاطره فقط غمگین یا شاد نیست؛ بلکه ابتدا بسیار غمگین است، سپس کمتر غمگین می‌شود و در نهایت شاد. این لحظه ما را به یاد نقل قول بزرگ اورسن ولز می‌اندازد: «اگر می‌خواهید پایان خوشی داشته باشید، بستگی دارد که کجا داستانتان را تمام کنید.»

بهترین فیلم‌های سال ۲۰۲۴ تا به این‌جا

فیلم «درون و بیرون» از این جهت حتی شگفت‌انگیزتر است که افسردگی را به شکلی بسیار ظریف و آشکار به تصویر می‌کشد، بدون اینکه هرگز نیاز باشد آن را افسردگی بنامد. رایلی به وضوح افسرده است و دلایل موجهی برای این وضعیت دارد. پرتگاهی که خاطرات اصلی او در آن انداخته شده‌اند، نمادی از افسردگی است. درست مانند زندگی واقعی، رایلی در این پرتگاه شخصی خود باقی می‌ماند تا زمانی که خودش آماده شود از آن بیرون بیاید. هیچ درمان جادویی‌ای وجود ندارد که بتواند درد را از بین ببرد؛ او فقط باید صبر کند و احساس کند که دوست داشته می‌شود.

یک دوست دانا سال‌ها پیش به من گفت که ما کنترلی روی احساسات خود نداریم، فقط بر روی آن‌چه انتخاب می‌کنیم که با آن‌ها کاری انجام دهیم کنترل داریم. حتی اگر این را بدانیم، همچنان ممکن است تصمیم‌گیری درست دشوار باشد؛ زیرا احساسات ما بسیار قوی هستند و تعداد زیادی از آن‌ها می‌خواهند شنیده شوند. «درون و بیرون» این موضوع را کاملاً درک می‌کند. فیلم از آن بیانیه‌های آزاردهنده و دوگانه که اغلب والدین به کودکان می‌گویند، اجتناب می‌کند: «اوضاع آن‌قدرها هم بد نیست»، «تو می‌توانی تصمیم بگیری که شاد باشی»، «به جنبه‌های مثبت نگاه کن.» حتی وقتی که ما مشتاقانه منتظریم رایلی راهی برای خروج از ناامیدی‌اش پیدا کند، هرگز به ما تلقین نمی‌شود که او بچه‌گانه رفتار می‌کند، یا اینکه اگر بزرگ‌تر بود همه چیز را این‌قدر جدی نمی‌گرفت. ما با رایلی همدردی می‌کنیم و همراه او احساس می‌کنیم.

آیا شما درون و بیرون را دیده‌اید؟ کدام سکانس را بیشتر دوست داشتید؟ برای ما بنویسید.

منبع:‌ Roger Ebert


Loading

source

shakotardid.ir

توسط shakotardid.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *