Wp Header Logo 1575.png

اگر از طرفداران دنیای فیلم و سریال باشید بدون شک، نام سریال «بازی تاج و تخت» یا همان Game of Thrones را شنیده و آن را تماشا کرده‌اید. گیم آو ترونز، در واقع اولین کتاب از مجموعه رمان فانتزی حماسی «ترانه یخ و آتش» اثر جرج آر.آر. مارتین است.

داستان این سریال در قاره‌های تخیلی وستروس و اسوس، در نزدیکی پایان یک تابستان ۱۰ ساله اتفاق می‌افتد و چندین خط داستانی را دنبال می‌کند. این سریال در زمینه شخصیت‌پردازی، داستان‌سرایی، بازیگری، عوامل فنی و … نظرات مثبت منتقدان را دریافت کرد که البته فصل پایانی آن به دلایلی زیادی با اعتراض و انتقاد طرفداران و منتقدان روبرو شد.

امروز سراغ جان اسنو( John Snow)، یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های سریال می‌رویم. جان اسنو که کیت هرینگتون، بازیگر بریتانیایی نقش او را بازی کرده، یکی از کاراکترهای نمادین و خاطره‌انگیز این مجموعه است که از یک فرد مطرود (حرام‌زاده وینترفل) به یک رهبر افسانه‌ای تبدیل شد. او در دنیای خطرناک وستروس، با چالش‌هایی در زمینه‌های شرافت، وظیفه و هویت مواجه است. جان اسنو شخصیتی نجیب، جدی و فداکار است که به تدریج به قلب داستان تبدیل می‌شود.

افشای کیت هرینگتون از این که چگونه مرگ جان اسنو تاریک‌ترین دوره زندگی او بود

دوران کودکی جان اسنو

جان اسنو

جان اسنو در فصل اول سریال و به عنوان فرزند نامشروع ند استارک، لرد شریف وینترفل، معرفی می‌شود. به همین دلیل، جان همیشه با انگ اجتماعی «حرامزاده» بودن دست و پنجه نرم کرده و احساس یک بیگانه را در میان خانواده استارک داشت. او در کنار فرزندان ند استارک (راب، سانسا، آریا، برن و ریکان) بزرگ شد و هرچند پدرش (ند) با او عادلانه رفتار می‌کرد، اما کاتلین استارک، همسر ند، همیشه به او حس بدی داشت و هرگز نتوانست او را در جمع خانواده بپذیرد و با دیده تحقیر به او نگاه می‌کرد.

با وجود شرایط سختی که جان در دوران کودکی متحمل شد، همچنان رابطه نزدیکی با خواهر و برادران ناتنی‌اش، به‌ویژه آریا داشت که مانند او دارای یک روحیه سرسختانه و سرکش داشت. با این حال، کینه و نفرت کاتلین استارک نسبت به جان باعث شد که حس عدم پذیرفته شدن و ناامنی در هویت او تقویت شود.

ماجراجویی و سفر جان اسنو به نگهبانان شب

جان در جست و جوی هدفی برای زندگی خود، به نگهبانان شب (Night’s Watch)، گروهی باستانی که وظیفه دفاع از قلمرو در برابر تهدیدات فراتر از دیوار را برعهده داشتند. در قلعه سیاه (Castle Black)، جان سعی کرد با شرایط جدید و زندگی در میان جنایتکاران و تبعیدی‌ها خودش را وفق دهد.

در ابتدا، به دلیل تربیت نجیب‌زادگی خودش را از دیگران برتر می‌دانست، اما به تدریج، تحت راهنمایی لرد فرمانده جور مورمنت، ارزش رفاقت و برابری را یاد گرفت.  او به تدریج با شخصی به نام سمول تارلی، یک عضو ترسو اما مهربان در نگهبانان شب آشنا شد و دوستی قوی‌ای بین آن‌ها شکل گرفت. استاد ایمون، مربی و راهنمای جان، به او مفهوم وظیفه و فداکاری را آموخت و از خودگذشتگی را به او یاد داد.

دو راهی سخت جان اسنو

جان اسنو

در طول یک ماموریت فراتر از دیوارها، جان با مردمان آزاد (وحشی‌ها) آشنا شد، او ابتدا به اسارت گرفته شد، اما در نهایت عاشق ایگریت شد، زنی سرسخت و مبارز از میان وحشی‌ها که دیدگاه جدیدی از جهان به او نشان داد. در این موقعیت جان اسنو می‌بایست میان عشق و وظیفه یکی را انتخاب می‌کرد که در نهایت وظیفه‌اش را انتخاب کرد.

او انسانیت وحشی‌ها و ترس واقعی آن‌ها از وایت واکرها را درک کرد، که بعدها در تلاش‌های او برای اتحاد اقوام مختلف در برابر تهدید ماورایی نقشی اساسی داشت. سفر جان به فراتر از دیوار تنها یک مأموریت نبود، بلکه یک تجربه دگرگون‌کننده بود که او را برای چالش‌های بزرگ‌تر آماده کرد.

جان اسنو، به عنوان فرمانده نگهبانان شب

شجاعت و رهبری جان باعث شد تا بتواند فرمانده ارشد نگهبانان شب انتخاب شود. به عنوان رهبر، او باید تصمیمات حساس و جنجالی می‌گرفت، از جمله اتحاد با وحشی‌ها تا بقای آن‌ها را تضمین کند. این تصمیم او، خشم بسیاری از برادرانش را برانگیخت، زیرا آن‌ها وحشی‌ها را دشمنان دیرینه خود می‌دانستند.

تصمیمات جسورانه و تمایل او برای شکستن سنت‌ها باعث شد تا جان با جناح‌های محافظ کار در نگهبانان شب به مشکل بخورد و دچار تنش شود. در نهایت، اقدامات جنجالی او منجر به خیانت و ترورش شد، زیرا برخی از اعضای ناراضی، او را به عنوان یک خائن می‌دیدند.

رستاخیر و نبرد حرامزاده‌ها

جان به طرز معجزه‌آسایی توسط ملیساندر، کشیش سرخ، دوباره زنده شد. پس از بازگشتش، دیگر مسئولیتی در برابر نگهبانان شب نداشت و بنابراین تصمیم گرفت تمرکز خود را روی بازپس‌گیری وینترفل از رمزی بولتون، معطوف کند.

با حمایت خواهرش، سانسا استارک، یک ارتش نامنظم اما مصمم تشکیل شد و جان وارد نبردی به نام «نبرد حرامزدگان» شد. در ابتدا به نظر می‌رسید که نبرد به نفع رمزی پیش می‌رود، اما کمک نیروهای شوالیه‌های ویل سرانجام باعث پیروزی جان شد. این پیروزی نه‌تنها وینترفل را دوباره به خاندان استارک بازگرداند، بلکه جان را به عنوان یک رهبر برجسته در وستروس تثبیت کرد.

افشای حقیقت و هویت واقعی جان اسنو

سرنوشت جان زمانی که می‌فهمد تمام این سال‌ها پسر حرامزاده ند استارک نیست، بلکه فرزند لیانا استارک و شاهزاده ریگار تارگرین است، دچار تغییرات شوکه‌کننده‌ای می‌شود. این حقیقت که سال‌ها مخفی مانده بود، جان را میراث قانونی تخت آهنین تحت نام «اگان تارگرین» می‌ساخت. با این حال، جان برخلاف مدعیان قدرت، علاقه‌ای به سلطنت نداشت و تمرکز او همچنان بر متحد کردن وستروس در برابر «شاه شب» (Night King) بود.

این افشاگری، تنش‌های زیادی را میان جان و دنریس تارگرین به‌ویژه در رابطه با ادعای سلطنتی آن‌ها به وجود آورد. دنریس که ابتدا جان را به عنوان متحد و معشوق خود می‌دید، حالا او را رقیبی بالقوه برای خود در کسب تخت آهنین می‌شناخت. این موضوع باعث شد که هم‌پیمانی آن‌ها در یک لحظه بحرانی به شدت تحت فشار قرار گیرد.

جنگ بزرگ و سقوط دنریس تارگرین

جان اسنو

جان اسنو، نقش بسیار کلیدی را در نبرد علیه شاه شب و ارتش وایت واکرها ایفا کرد. در نبرد وینترفل، اگرچه آریا ضربه نهایی را به شاه شب وارد کرد، اما تلاش‌های جان برای متحد کردن بشریت در برابر تهدیدی عظیم نقشی استثنایی داشت. با این حال، نزول دنریس به سمت دیکتاتوری به تخریب فاجعه‌بار پایتخت، کینگزلندینگ (King’s Landing) منجر شد.

در حالی که دنریس شهر و غیرنظامیان بی‌گناه را سوزاند، جان مجبور شد با زنی که زمانی دوست داشت روبرو شود. جان با درک این که دنریس به یک حاکم بی‌رحم تبدیل شده، تصمیم بسیار سخت و دردناکی مبنی بر قتل او گرفت تا از گسترش ظلم و ستم بیشتر جلوگیری کند. این اقدام نشان داد که جان به عدالت و خیر عمومی وفادار است و تعهدش به اصول اخلاقی بیشتر از وفاداری شخصی به کسانی است که روزی دوستشان داشته.

تبعید و سرنوشت نهایی

با وجود فداکاری‌های جان، او به عنوان یک تهدید بزرگ برای وستروس شناخته شد و به همین دلیل به تبعید به نگهبانان شب فرستاده شد. اما جان دیگر به عنوان یک نگهبان سنتی باقی نماند و به جای آن، با وحشی‌ها (Free Folk) به شمال دیوار رفت.

این پایان مبهم واکنش‌های ضد و نقیض زیادی را به همراه داشت؛ برخی آن را به عنوان یک نتیجه غم‌انگیز و تلخ می‌دیدند، در حالی که دیگران آن را به عنوان فرصتی برای جان می‌دانستند تا در جایی که واقعاً متعلق به آن است، یعنی میان وحشی‌ها، آرامش یابد، جایی که از بارهای مسئولیت و میراث خانوادگی رها شده است.


داستان زندگی بزرگ‌ترین یوتوبر ماینکرافت | میزگیم با عرفان تاکسیک

داستان زندگی بزرگ‌ترین یوتوبر ماینکرافت | میزگیم با عرفان تاکسیک

Loading

source

shakotardid.ir

توسط shakotardid.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *