در سال ۱۹۸۵، لوسلیا سانتوس، بازیگر نقش اصلی سریال «بردهای به نام ایزائورا»، برای اولین بار به چین سفر کرد. او برای دریافت جایزه «عقاب طلایی»، مهمترین جوایز تلویزیونی چین، دعوت شده بود که با رای مردم اعطا میشود. سانتوس، نخستین بازیگر خارجی بود که با کسب بیش از ۳۰۰ میلیون رای مخاطبان چینی، در بخش بهترین بازیگر زن، برنده این جایزه شد. هنگام بازگشت از پکن، جمعیت حاضر در فرودگاه فریاد میزدند: «ایزائورا، برگرد!»
چین تنها یکی از ۱۲۰ کشوری بود که این مجموعه عامهپسند تلویزیونی را پخش کرد. این سریال بر اساس رمانی از برناردو گیمارش ساخته شد. این نویسنده برزیلی در شهر اورو پرتو متولد شد و در همانجا درگذشت. او قاضی و نویسنده ۱۷ کتاب بود. رمان «بردهای به نام ایزائورا» که در سال ۱۸۷۵ منتشر شد، در دوران اوج جنبش لغو بردهداری در برزیل نوشته شد و مشهورترین اثر او به شمار میآید.

سریالی که بر اساس داستان او ساخته شد در کوبا به پدیدهای بیسابقه تبدیل شد. به گفته آلدیم میگل، که وبسایتی درباره لوسلیا سانتوس راهاندازی کرده، فیدل کاسترو، رئیسجمهور وقت کوبا، نهتنها همه قسمتهای این مجموعه را تماشا کرد، بلکه دستور داد سهمیهبندی برق در زمان پخش این سریال متوقف شود تا مردم آن را ببینند.
ادوین لویسی، بازیگر نقش آلوارو در سریال، میگوید در بسیاری از کشورها مورد استقبال قرار گرفت، اما تجربه کوبا کاملا متفاوت بود: «مثل یکی از اعضای گروه بیتلز بودم». او دلیل موفقیت جهانی سریال را تصویر کردن «مبارزه ابدی بین ستمدیدگان و ستمگران» میداند و میگوید: «لوسلیا نقش ستمدیده را داشت، روبنس د فالکو نقش ستمگر و من نقش آزادیبخش.»
اقتباس تلویزیونی از رمان قرن نوزدهمی

رمان «بردهای به نام ایزائورا» نوشته برناردو گیمارش در سال ۱۸۷۵ منتشر شد و در میان آثار این نویسنده، مشهورترین کتاب او به شمار میرود. گیمارش در شهر اورو پرتو، ایالت میناس گرایس، متولد شد و در همانجا درگذشت. او در دانشکده حقوق سائوپائولو تحصیل کرد و با نویسندگان مشهوری چون ژوزه دی آلنکار و آلوارس دی آزودو آشنا شد. گیمارش قاضی بود و در مجموع ۱۷ کتاب شامل رمان و شعر منتشر کرد.
در کتاب، ایزائورا دختری است سفیدپوست با مادری برده به نام ژولیانا و پدری به نام میگل که سرکارگر مزرعه است. پس از مرگ مادر ایزائورا، استر، همسر فرمانده آلمیدا، او را بزرگ میکند. استر پیش از مرگش قول میدهد ایزائورا را آزاد کند. اما پس از مرگ او، پسرش لئونسیو وارث مزرعه میشود و این وعده را عملی نمیکند. لئونسیو که عاشق ایزائورا است، او را در اسارت نگه میدارد.
ایده اقتباس تلویزیونی از این رمان، به گیلبرتو براگا نسبت داده شده است، اما براگا خود گفته است که پیشنهاد این اقتباس را معلم ادبیات سابقش در دبیرستانی در ریو دو ژانیرو مطرح کرده است. او پس از خواندن ده صفحه نخست رمان، با هرول روسانو تماس گرفت. این دو پیشتر اقتباسهای «هلنا» و «سنیورا» را نیز با هم انجام داده بودند.
براگا هنگام نگارش فیلمنامه، تغییراتی در داستان ایجاد کرد: شخصیتهایی مانند توبیاس (با بازی روبرتو پیرییو) را خلق کرد و پایان برخی شخصیتها را تغییر داد. از جمله در رمان، مالوینا همسر لئونسیو او را ترک میکند، اما در سریال در آتشسوزی میمیرد. این تغییر به دلیل سانسور اعمال شد، زیرا در آن دوران، مرد متاهل نمیتوانست با زنی دیگر – در اینجا ایزائورا – وارد رابطه شود.
براگا در نگارش فیلمنامه، واژه «برده» را به ناچار حذف کرد، زیرا قواعد سانسور استفاده از آن را ممنوع کرده بود. در نتیجه، او به جای آن از واژههای دیگری استفاده کرد. سانسورگران همچنین خواستار حذف صحنههای آزار سیاهپوستان بودند. در پایان سریال نیز خودکشی لئونسیو تنها به صورت تلویحی نمایش داده شد.
انتخاب بازیگر و آغاز محبوبیت جهانی

برای ایفای نقش ایزائورا در سریال، هرول روسانو، کارگردان، ابتدا از دبورا دوآرته، بازیگر معروف دعوت کرد، اما او که دومین فرزندش را باردار بود، پیشنهاد بازی در مجموعه تلویزیونی را نپذیرفت. سپس روسانو به یاد بازیگری جوان افتاد که در تئاتری در ریو دو ژانیرو بازی میکرد: لوسلیا سانتوس. در آن زمان او ۱۹ سال داشت و هیچگاه در تلویزیون بازی نکرده بود.
در ابتدا گیلبرتو براگا از این انتخاب راضی نبود و بازیگر دیگری را ترجیح میداد. اما انتخاب سانتوس قطعی شد و نقش ایزائورا به او رسید؛ نقشی که زندگی حرفهای او را متحول کرد. سریال از ۱۱ اکتبر ۱۹۷۶ تا ۵ فوریه ۱۹۷۷ از شبکه گلوبو پخش شد و به سرعت با استقبال گسترده مواجه شد.
پس از پخش قسمت اول، تلفن خانه گیلبرتو براگا زنگ خورد. آن سوی خط نلسون رودریگز، نویسنده معروف برزیلی بود که شیفته شخصیت ایزائورا شده بود و میخواست بداند در قسمتهای بعدی چه اتفاقی خواهد افتاد. به گفته ارنستو رودریگز، روزنامهنگار، لوسلیا به نوعی الهامبخش نلسون شده بود. بعدها لوسلیا سانتوس در چندین پروژه هنری بر اساس آثار نلسون رودریگز بازی کرد، از جمله یک مینیسریال تلویزیونی، دو تئاتر و چهار فیلم.
خود سانتوس درباره شروع شهرتش گفته است: «سریال حتی پیش از پخش رسمی، موفق شده بود». او در مصاحبهای گفت: «روز بعد از پخش تیزر اول، مردم در خیابان من را شناختند. هر وقت بیرون میرفتم، بچهها دنبال من راه میافتادند و آهنگ تیتراژ را میخواندند.»
آهنگ ابتدایی مجموعه، با نام مهاجران، با شعر خورخه آمادو و موسیقی دوریوال کایمی، به بخش خاطرهانگیزی از تجربه تماشای این سریال تبدیل شد.
اما همه بینندگان از روی علاقه به داستان عاشقانه یا همدردی با شخصیتها، این مجموعه را تماشا نمیکردند. در کتاب «باواریا تروپیکال» که در سال ۲۰۲۳ منتشر شد، بتینا آنتون روزنامهنگار فاش کرد که حتی یوزف منگله، پزشک نازی که نزدیک به ۲۰ سال در برزیل به صورت مخفی زندگی میکرد، این مجموعه را دنبال میکرد. او گفته بود که از دیدن آزار بردگان لذت میبرد، هرچند از «زیاد بودن سیاهپوستان» در سریال ناراضی بود.
روایتهای رمانتیک و بازنمایی سفید از بردهداری

اگرچه داستان سریال درباره دوران بردهداری بود، اما شخصیت اصلی آن زنی سفیدپوست بود؛ موضوعی که از همان ابتدا باعث توجه بسیاری شد. به نقل از یک نوشته در وبسایت «زندگی و آثار برناردو گیمارش»، اگر او شخصیتی سیاهپوست برای داستانش انتخاب میکرد، رمان او که در دورهی بردهداری نوشته شده بود، هیچگاه نمیتوانست به موفقیت بزرگی برسد. در همان متن آمده است: «خواننده این کتاب جاودانه، رد پای تنفر برناردو از تبعیض علیه سیاهان و از اسارت تحمیلشده بر برادران رنگینپوستمان را خواهد دید.»
با وجود آنکه رمان و سریال هر دو به مسئله بردهداری میپردازند، برخی پژوهشگران معتقدند که این روایت از زاویهای رمانتیک و به دور از واقعیتهای تاریخی ترسیم شده است. از جمله لوسیانا باروس گویس، روزنامهنگار و پژوهشگر سینما و تلویزیون میگوید این سریال دههها بهعنوان نماینده تصویر بردهداری در برزیل شناخته میشد، اما این تصویر از دل روایتی اروپامحور و زیباسازیشده بیرون آمده بود.
او مثال میزند که در قسمت پایانی سریال، زمانی که شخصیت آلوارو (با بازی ادوین لویسی) در کنار ایزائورا آزادی بردگان مزرعه را اعلام میکند، تمامی بردگان سیاهپوست با چهرههایی شاد و لبخندزنان، این خبر را میپذیرند و همراه اربابان سفیدپوست خود جشن میگیرند. این صحنه نمونهای روشن از روایتی است که در آن هیچ اثری از مقاومت یا شورش دیده نمیشود و رهایی بردگان تنها به واسطه «انساندوستی» مالکان سفید به تصویر کشیده میشود.
گویس تاکید میکند که این شیوه بازنمایی، با حذف کامل نقش مقاومت و مبارزه بردگان، تنها نسخهای از «تاریخ رسمی» را بازتولید میکند؛ تاریخی که نقش فعال سیاهپوستان را نادیده میگیرد و رهایی را نتیجه لطف ارباب میداند.
او همچنین درباره بازسازی سال ۱۹۸۶ از این مجموعه نیز میگوید که همان الگوی روایتی در آن تکرار شد. در پایان آن سریال، مهاجران ایتالیایی با واگن وارد مزرعه میشوند، در حالی که سیاهپوستان تازهآزادشده، بدون کفش و با بیل بر دوش، آنجا را ترک میکنند. در متن پایانی آمده است: «… و از هرچه کاشتند، چیزی باقی نماند: نه زمین، نه محصول، تنها آزادی». گویس میگوید: «باز هم با صحنهای مواجهایم که در آن نظام بردهداری آرمانی تصویر شده است. بدون هیچ نشانی از مقاومت، اکنون با برزیلی نوین مواجهایم، کشوری پر از امید که با کار مهاجران باززاده میشود.»
منبع: بی بی سی
source