رکود، اضطراب، و مهاجرت؛ بازار در سایه جنگ، بیآبی و بیاعتمادی
جنگ دوازدهروزه با اسرائیل تنها در مرزها باقی نماند؛ صدای انفجارها اگرچه در شمال شرق تهران خاموش شد، اما لرزشش به دیوارهای نیاوران و زعفرانیه هم رسید. سقوط قیمتها، هجوم آگهیهای فروش و تهاترهای ناامیدانه خانههای لوکس با ویلا، خودرو و حتی شمش طلا، نشانهایست از تحولی که فراتر از اقتصاد است؛ اینجا بافت شهری تهران دارد از درون متلاشی میشود.
سرویس اقتصادی خرداد: زمانی نهچندان دور، بازار مسکن تهران پناهگاه سرمایه بود؛ محلی برای انباشت دارایی، نوعی بیمهنامه در برابر بیثباتی اقتصادی. اما امروز؟ مالکان مناطق لوکس پایتخت با اضطرابی پنهان اما فراگیر، پشت ویترینهای دیجیتال فایلهای فروش ردیف کردهاند. نه برای سود، بلکه برای فرار. فرار از چیزی که نه قیمت دلار است، نه نرخ سود، بلکه سایهای سنگین از آیندهای نامعلوم که حتی دیوارهای بلند نیاوران هم دیگر نمیتوانند در برابرش سنگر باشند.
تلاطم بازار مسکن در تهران دیگر تنها یک چرخه اقتصادی نیست؛ بهویژه در مناطق لوکس و شمالنشین، اتفاقی در حال رخدادن است که باید آن را همزمان در سه بُعد تحلیل کرد: اقتصاد متزلزل، روان ناآرام جمعی و سیاست بیثبات دولتی. ظرف تنها چند هفته گذشته، جنگ و ترس از تداوم حملات، بهویژه در مناطق شمالی شهر تهران، موج تازهای از اضطراب میان مالکان و سرمایهگذاران ایجاد کرده است. این موج، در سکوت سرد دفاتر معاملات املاک تبدیل شده به سیل آگهیهای فروش خانههای میلیاردی در زعفرانیه، نیاوران و ولنجک. خانههایی که تا همین چند ماه پیش، نماد اقتدار طبقاتی و روشنفکری بودند، حالا بهقیمتهایی تا چند ده درصد پایینتر روی پلتفرمهای آنلاین دست بهدست میشوند.
اما این فقط افت قیمت نیست که نگرانکننده است. آنچه بیشتر باید دیده شود، چگونگی این افت است؛ خانهها حالا تهاتر میشوند، نه با ملک دیگر بلکه با ویلا در شمال، ماشین لوکس، حتی طلا. این نشانه چیست؟ جز بیاعتمادی مطلق به آینده بازار؟ در حقیقت، فروشندگان دیگر به پول ملی هم اعتماد ندارند؛ نقدینگی برایشان ارزشی ندارد، چون چشماندازی نمیبینند که با آن پول بتوانند امنیت یا ثبات بخرند. اینجا دیگر ماجرا فقط عرضه و تقاضا نیست، اینجا «ترس» دارد قیمتگذاری میکند.
از نظر اجتماعی نیز نشانههایی از فروپاشی دیده میشود. ساکنان این محلهها – که عمدتاً از طبقات بالای جامعه هستند – مدتهاست دیگر به خیابانهای محلهشان تعلق خاطری ندارند. تردید میان ماندن یا مهاجرت، فقدان حس امنیت روانی و مهاجرت سرمایه به املاک کشورهای همسایه یا شهرهای امنتر داخلی، همگی دارد یک تصویر آشنا را بازسازی میکند؛ تصویر بیروت در سالهای پس از انفجار بندر.
در بیروت هم ابتدا شکاف سیاسی عمیق شد، بعد فروپاشی اقتصادی اتفاق افتاد، سپس بحران انرژی و نهایتاً یک انفجار، ستون فقرات شهر را شکست. امروز تهران بیشباهت به بیروت نیست. هر دو، شهرهاییاند که روزگاری به عنوان نگین خاورمیانه شناخته میشدند، اما امروز نماد بیثباتی، ناامنی و فرار سرمایه شدهاند.
در این وانفسا تهران علاوه بر بحران امنیتی و روانی، گرفتار یک فاجعه خاموش دیگر شده است؛ بحران بیآبی. قطع مکرر آب، افت فشار و آلودگی گسترده هوا حاصل از گردوخاک محلی، بخصوص در همین مناطق شمالی – که تا دیروز بهدلیل نزدیکی به کوه، هوا و آب بهتری داشتند – حالا دیگر مزیت رقابتی نیست. سؤال مهم اینجاست؛ در شهری که نه امنیت دارد، نه آب، نه هوا و نه ثبات اقتصادی، خانهای لوکس دیگر چه معنایی دارد؟ این آپارتمانها چه ارزشی دارند جز اینکه به خانههایی بدل شوند برای زندگی در وسط اضطراب؟ حتی اگر مالک میلیاردر امروز خانهاش را با ویلا در شمال یا شمش طلا تهاتر کند، معلوم نیست تا چند وقت دیگر ویلاها هم امن بمانند. چرا که بحرانهای اقلیمی، جغرافیای امن را هم بازتعریف کردهاند. و آنچه میماند، همین سقوط آرامِ ارزش داراییهاست. آنهم نه از جنس سقوط مالی، بلکه سقوط معنا.
از سوی دیگر، نباید از یک واقعیت پنهان اما حیاتی غافل شد؛ بسیاری از مالکان املاک لوکس در شمال تهران صرفاً خریداران مصرفگرا یا سرمایهگذاران غیرفعال نیستند، بلکه جزو گروههای مولدی محسوب میشوند که در حوزههای اقتصادی، صنعتی یا خدماتی فعالیت دارند و در سطح ملی و شهری نقشی مؤثر ایفا میکنند. خروج تدریجی این طبقه از پایتخت – چه در قالب مهاجرت خارجی و چه کوچ به دیگر استانها – به معنای تخلیه مغزافزارها و شبکههای اقتصادی فعال از مرکز کشور است. خاموشی دفاتر، تعطیلی کارگاهها، و مهاجرت پنهان نیروی تصمیمساز، آرامآرام چراغ بسیاری از کسبوکارها را خاموش خواهد کرد.
در این سناریوی محتمل، زنجیرهای از پیامدهای ناخواسته قابل پیشبینی است؛ توقف جریان نقدینگی در بازار محلی، کاهش اشتغال در حوزه خدمات، افزایش نرخ رکود و درنهایت، بیکاری هزاران شاغل مستقیم و غیرمستقیم که روزی نانشان را از رونق همین طبقه درمیآوردند. چنین وضعیتی نهتنها باعث تقویت شکاف طبقاتی میشود، بلکه فشار مضاعفی بر قشر متوسط و طبقات فرودست شهری وارد خواهد کرد؛ آنها که نه توان مهاجرت دارند و نه ابزار دفاعی در برابر آوار بیثباتی اقتصادی.
در نهایت، این اتفاقات نشانهایاند از یک شکاف عمیق در روایت رسمی. روایتهایی که از ثبات، اقتدار و کنترل کامل بر اوضاع میگویند اما بازار روایت دیگری هم دارد: روایت هراس، فرار، و بیافقی؛ و آنچه در میان این دو روایت گم شده اعتماد است. اعتماد به آینده، اعتماد به ارزش خانهای که روزی پناهگاه بود، اما حالا باریست بر دوشِ صاحبانش.
source