اثبات چندباره فریبکاری آمریکا و رژیم صهیونیستی
تاریخ روابط بینالملل مملو از بزنگاههای خطیری است که در آن، محاسبات راهبردی یک بازیگر، کل یک منطقه و حتی نظام جهانی را در معرض آزمونی سخت قرار میدهد. تهاجم نظامی رژیم صهیونیستی علیه کشورمان که با هدف اعلامیِ نابودی زیرساختهای راهبردی و شکستن اراده ملی آغاز شده، یکی از همین نقاط عطف تاریخی است.
این رخداد، صرفاً یک درگیری نظامی متعارف نیست، بلکه اوج یک «جنگ ترکیبی» بلندمدت است که ابعاد آن از میدان نبرد نظامی فراتر رفته و حوزههای شناختی، اقتصادی، دیپلماتیک و اجتماعی را در بر میگیرد. اهمیت این تحول برای امنیت و توسعه کشورمان در آن است که نتیجه آن، نه تنها «معادله بازدارندگی» در منطقه غرب آسیا را برای دهههای آینده بازتعریف خواهد کرد، بلکه انسجام داخلی و ظرفیت تابآوری ملی ما را در برابر پیچیدهترین فشارهای خارجی به نمایش خواهد گذاشت. دشمن در طراحی این تهاجم، بر دو ستون اصلی تکیه کرده بود: نخست، همراهی سریع و قاطع ایالات متحده آمریکا برای یکسره کردن کارزار و دوم، فروپاشی سریع انسجام اجتماعی و اقتصادی در داخل کشورمان تحت تأثیر شوک اولیه حملات.
با گذشت یک هفته از این جنگ تحمیلی، شواهد نشان میدهد که هر دو پایه محاسباتی دشمن با ترکهای جدی مواجه شده است. این وضعیت، یک «مخمصه راهبردی» برای رژیم متجاوز و یک فضای پیچیده از فرصتها و تهدیدها را برای ما پدید آورده است. از این رو، پرسش تحلیلی اصلی این است: با توجه به عدم تحقق پیشفرضهای اولیه دشمن، مهمترین متغیرهای شکلدهنده به آینده این بحران کداماند و کشورمان برای تبدیل این تهدید به یک فرصت راهبردی پایدار، باید بر چه مؤلفههایی در سیاستگذاری داخلی و خارجی خود تمرکز کند؟
یک تحلیل ساختاری از صحنه منازعه
برای پاسخ به این سوال بایستی به این نکته توجه داشت که تحلیل ساختاری تهاجم اخیر نشان میدهد که راهبرد رژیم صهیونیستی مبتنی بر دکترین «شوک و وحشت» بوده است؛ راهبردی که هدف آن تحمیل خسارات سنگین در کوتاهترین زمان ممکن برای فلج کردن توان تصمیمگیری حریف و وادار کردن او به تسلیم است.
این دکترین، بر هدفگیری زیرساختهای حساس نظامی، هستهای و اقتصادی متمرکز بوده است. با این حال، این راهبرد از یک خطای شناختی بنیادین رنج میبرد: دستکم گرفتن عمق راهبردی و پیچیدگی ساختار دفاعی و اجتماعی کشورمان. رژیم صهیونیستی، با ذهنیتی متأثر از پیروزیهای نظامی سریع خود در جنگهای کلاسیک گذشته، ایران را صرفاً یک هدف نظامی دید و از درک ماهیت یک «دولت-ملت» ریشهدار با تاریخی از مقاومت در برابر فشارهای خارجی غافل ماند. پاسخ متقابل و حسابشده نیروهای مسلح کشورمان و حفظ ثبات نسبی در جبهه داخلی، اولین شکاف را در دکترین دشمن ایجاد کرد و کارزار برقآسا را به یک جنگ فرسایشی تبدیل نمود که ذاتاً به ضرر بازیگری با محدودیتهای ژئوپلیتیکی و جمعیتی مانند رژیم صهیونیستی است.
نقش بازیگران فرامنطقه ای
در این میان، نقش بازیگران فرامنطقهای، بهویژه ایالات متحده، به متغیر کلیدی این معادله تبدیل شده است. برخلاف انتظار تلآویو، دولت آمریکا و شخص ترامپ بر خلاف انتظار تاکنون از ورود مستقیم و تمامعیار به درگیری امتناع ورزیده و با تعیین یک «پنجره دو هفتهای» برای دیپلماسی، عملاً متحد خود را در یک وضعیت تعلیق راهبردی قرار داده است! این تردید آمریکا نه از سر صلحطلبی، بلکه ناشی از یک تحلیل هزینه-فایده عقلانی است. کاخ سفید به خوبی میداند که ورود به یک جنگ مستقیم با قدرتی مانند ایران، میتواند به یک بحران غیرقابل کنترل در کل منطقه، افزایش سرسامآور قیمت انرژی و درگیر شدن منابع آمریکا در یک باتلاق جدید منجر شود؛ آن هم در شرایطی که رقبای اصلی این کشور در شرق آسیا، نظارهگر فرسایش قدرت هژمون هستند.
بنابراین، آمریکا تلاش میکند تا ضمن حمایت سیاسی و تسلیحاتی محدود از اسرائیل، از عبور از «آستانه بازگشتناپذیر» پرهیز کند. این رفتار، رژیم صهیونیستی را با یک معمای دشوار روبهرو کرده است: آیا باید به تنهایی و با ریسک بالا به حملات ادامه دهد یا با پذیرش شکست در دستیابی به اهداف حداکثری، به دنبال یک راه خروج آبرومندانه باشد؟بازیگر سوم این صحنه، یعنی تروئیکای اروپایی (آلمان، فرانسه و بریتانیا)، نقشی حاشیهای، اما قابل تأمل ایفا میکند. تلاشهای دیپلماتیک اروپا که در نشست ژنو متبلور شده است، بیش از آنکه برای احقاق حقوق کشورمان باشد، برای مهار بحران و جلوگیری از سرایت آن به حوزههای انرژی و امنیت اروپاست. اروپا فاقد اهرم فشار تعیینکننده بر طرفین اصلی درگیری است و عمدتاً به عنوان یک میانجی برای کاهش تنش عمل میکند. با این حال، دیپلماسی فعال کشورمان با این بازیگران میتواند در جهت منزوی ساختن موضع تهاجمی رژیم صهیونیستی در صحنه بینالمللی و برجستهسازی حق مشروع دفاع از خود، مؤثر واقع شود.
این کانال دیپلماتیک همچنین میتواند به مدیریت افکار عمومی جهانی و مقابله با جنگ شناختی دشمن که تلاش دارد روایت خود را به عنوان روایت مسلط جا بزند، کمک شایانی نماید.
صبر راهبردی جبهه مقاومت
در سطح منطقهای، «صبر راهبردی» جبهه مقاومت یک مؤلفه تعیینکننده است. برخلاف انتظار دشمن، متحدان منطقهای کشورمان از ورود شتابزده به درگیری خودداری کردهاند. این خویشتنداری نه نشانه ضعف، بلکه نمایش بلوغ و عمق راهبردی است. این امر باعث میشود تمام تمرکز و توان دفاعی کشورمان بر مقابله با دشمن اصلی معطوف گردد، در حالی که رژیم صهیونیستی مجبور است همواره بخشی از توان نظامی و ذهنی خود را صرف جبهههای بالقوه دیگر نماید. این عدم تقارن، یک فشار روانی و نظامی فرسایشی بر دشمن تحمیل میکند و نشان میدهد که هرگونه تهاجم به ایران، صرفاً یک رویارویی دوجانبه نخواهد بود و قابلیت تبدیل شدن به یک جنگ چندجبههای را داراست.در نهایت، مهمترین عرصه این نبرد، «جبهه داخلی» است.
دشمن با آگاهی از فشارهای اقتصادی و اجتماعی موجود و همچنین برخی سوءتدبیرهای فرهنگی و اجتماعی در ماههای گذشته، بیشترین سرمایهگذاری را بر روی گسست میان ملت و حاکمیت انجام داده است. روایتسازی رسانههای غربی و جنگ روانی آنها بر بزرگنمایی ترس عمومی، تورم و نارضایتی عمومی متمرکز است تا این پیام را القا کند که جامعه ایران در آستانه فروپاشی است! این دقیقاً مصداق «جنگ شناختی» است که هدف آن تضعیف روحیه و سرمایه اجتماعی است. با این حال، واقعیت میدانی، با وجود تمامی سختیها و نگرانیهای طبیعی مردم، حاکی از شکلگیری یک همبستگی ملی در برابر تجاوز خارجی است و به وضوح شاهدیم که افراد فارغ از نوع پوشش یا عقیده سیاسی و فرهنگی تنها به واسطه دغدغه حفظ وطن در مقابل دشمن صف آرایی کرده و آماده دفاع از کشور خود هستند.
تجربه تاریخی کشورمان، از جنگ تحمیلی هشتساله تا فشارهای حداکثری سالهای اخیر، نشان داده که تهدید خارجی، همواره به عنوان یک عامل وحدتبخش عمل کرده است. البته این به معنای نادیده گرفتن چالشها نیست. مدیریت دقیق تبعات اقتصادی جنگ، تأمین امنیت روانی جامعه از طریق اطلاعرسانی شفاف و بهموقع، و نمایش کارآمدی دولت در ارائه خدمات در شرایط بحرانی، کلید حفظ و تقویت این سرمایه راهبردی است.
source