فیلمهای فانتزی که برای کودکان ساخته میشوند، نیازی به پیامهای سیاسی ندارند، اما اگر چنین پیامهایی داشته باشند، باید یا به لحاظ درونی منسجم باشند، یا تناقضهایشان را به گونهای بیان کنند که کودکان بتوانند آنها را به دنیای واقعی خود تعمیم دهند. «زوتوپیا»، یک انیمیشن فانتزی است که در شهری اتفاق میافتد که در آن شکارچیان و شکارها در هماهنگی با هم زندگی میکنند. این فیلم، اثری خندهدار و زیبا برای کودکان است که در هر لحظه پیامش را بازگو میکند. اما اگر کمی بیشتر درباره آن پیام فکر کنید، از هم میپاشد و تفسیری را به دست میدهد که تقریباً برخلاف روحیه روشنفکرانه فیلم است: تبعیض نادرست است، اما کلیشهها وجود دارند و همین کلیشهها باعث تحقیر بخشی از احتماع میشود و با این حال از بین بردن این وضعیت ناخوشایند خیلی هم راحت نیست؛ بنابراین باید صبور بود.
گینفر گودوین (بازیگر سریال «Big Love») صداپیشگی شخصیت «بانی هاپس» را بر عهده دارد، یک خرگوش کوچک از یک شهر کوچک که به او گفته میشود نمیتواند در شهر «زوتوپیا» پلیس شود، چون هیچوقت یک خرگوش پلیس نبوده است. (این شغل معمولاً توسط شکارچیان و گیاهخواران بزرگ انجام میشود، مثل گاومیش آبی که کاپیتان پلیس شده و صداپیشگی آن را ادریس البا بر عهده دارد.) با این حال، هاپس دوره آموزش پلیس را پشت سر میگذارد و به عنوان مأمور پارکینگ منصوب میشود، که این موضوع باعث خوشحالی والدین کشاورز هویجکارش (با صداپیشگی بانی هانت و دان لیک) میشود. آنها به عنوان هدیه خداحافظی به او اسپری دافع روباه دادند، و دلیلی هم برای این کار داشتند: روباه یکی از دشمنان اصلی خرگوشهاست و وقتی جودی بچه بود، روباهی در یک نمایشگاه محلی او را گیر انداخت، به او توهین کرد که چرا خرگوش است و صورتش را با پنجه خود زخمی کرد. (این فیلم کودکانه کمی خشنتر از چیزی است که ممکن است با توجه به تعداد زیاد حیوانات بامزهای که در آن هستند، انتظار داشته باشید.)
هاپس در نهایت با یک روباه قرمز به نام «نیک وایلد» (با صداپیشگی جیسون بیتمن) همکار میشود، که یک کلاهبردار کوچک است و با اکراه به او کمک میکند تا ناپدید شدن دوازده شکارچی را بررسی کند. من نمیخواهم دقیقاً راز این ماجرا را فاش کنم (چون ماجرای خوبی است)، اما باید بگویم که این ماجرا کودکان و والدین را به بحث درباره طبیعت در مقابل تربیت، و منشأ و تأثیر مخرب کلیشهها میکشاند.
اما وقتی عمیقتر به فیلم نگاه میکنید، متوجه میشوید که این موضوع چندان خوب نیست. چون انسانها مانند حیوانات نیستند، من از فکر کردن به نتیجههای «منطقی» این گفتوگوها نگران میشوم. فیلم اشتباه نمیگوید که گوشتخواران از لحاظ بیولوژیکی به خوردن گیاهخواران تمایل دارند، خرگوشها به سرعت تولیدمثل میکنند، تنبلها کند حرکت میکنند (که در اینجا در اداره راهنمایی و رانندگی کار میکنند)، و اینکه میتوانید روباه را از جنگل بیرون بیاورید ولی نمیتوانید جنگل را از روباه بیرون بیاورید و غیره. اگر به این موضوع به عنوان یک تمثیل برای دنیای واقعی که ما در آن زندگی میکنیم فکر کنید (بهویژه اگر در یک شهر بزرگ مانند زوتوپیا با فرهنگهای متنوع زندگی کنید) و سپس از خود بپرسید که کدام گروههای نژادی، قومی یا اجتماعی (پلیسها، تاجران، کارمندان دولتی) «شکارچی» هستند و کدام «شکار» (در چارچوب این تمثیل)، مشکل را خواهید یافت.
«زوتوپیا» تقریباً هر دیدگاهی را که والدین بخواهند به فرزندانشان منتقل کنند، تأیید میکند؛ چه این دیدگاه مثبت باشد و چه بدبینانه و مخرب. من میتوانم تصور کنم که هم یک ضدنژادپرست و هم یک نژادپرست پس از تماشای این فیلم به این فکر کنند که فیلم دیدگاه آنها را نسبت به نحوه عملکرد دنیا تأیید کرده است یا خیر.
«زوتوپیا» دائماً از شخصیتهایش میخواهد که فراتر از کلیشههای مربوط به گونهها نگاه کنند و از زبان تبعیضآمیز استفاده نکنند یا فرضیات آزاردهنده را تکرار نکنند. هاپس به همکارش هشدار میدهد: «فقط یک خرگوش میتواند خرگوش دیگر را ‘بامزه’ خطاب کند.» فیلم پر از لحظاتی است که درباره غلبه بر تبعیض یا تحمل آن صحبت میکند. وایلد به هاپس توصیه میکند: «هرگز نگذار آنها بفهمند که تو تحت فشار هستی.» همچنین در فیلم به تأثیرات مخرب خودناباوری که تبعیض ایجاد میکند، اشاره میشود. بسیاری از حیوانات، جوکهای خودانتقادی درباره کلیشههای مربوط به گونههایشان میگویند (مثل زمانی که هاپس داوطلب میشود برای وایلد محاسبه ریاضی انجام دهد و به او میگوید: «اگر خرگوشها در یک چیز خوب باشند، آن ضرب کردن است»). همچنین یک فلشبک تأثیرگذار وجود دارد که نشان میدهد وایلد به دلیل اینکه دیگر حیوانات در دوران بچگی او را بهخاطر کلیشههای ضد روباه مورد اذیت قرار دادهاند، تبدیل به یک کلاهبردار شده و در نهایت با پذیرفتن این کلیشهها، به «روباهترین» روباه دنیا تبدیل شده است. همه اینها هوشمندانه و قابلتحسین به نظر میرسد تا وقتی که متوجه میشوید بسیاری از کلیشههای مربوط به گونههای مختلف تا حدی درست هستند، بهویژه مهمترین آنها: گوشتخواران گیاهخواران را میخورند چون این در ذاتشان است. (بله، میدانم، ببرهایی هستند که یاد گرفتهاند با برهها مهربان باشند؛ منظورم به طور کلی است.)
ممکن است عجیب به نظر برسد که من اینقدر روی این جنبه از «زوتوپیا» تمرکز کردهام، چون این فیلم در کل سرگرمکننده است؛ فیلمی که توسط بایرون هاوارد و ریچ مور کارگردانی شده و جرد بوش نیز به عنوان همکار کارگردان حضور داشته است. داستان هیجانانگیز فیلم، که بهطور سخاوتمندانهای از فیلم «۴۸ HRS» و هر درام پلیسی که شامل توطئه دولتی است، الهام گرفته، بسیار هوشمندانه اجرا شده است. تصور اینکه هیچ کودک یا بزرگسالی از بخشهایی از آن لذت نبرد و هیجانزده نشود، سخت است. ترکیببندی و نورپردازی فیلم نیز با دقت بیشتری نسبت به آن چیزی انجام شده که معمولاً در یک فیلم انیمیشن سهبعدی با حیوانات چشمدرشت که با صدای سلبریتیها صحبت میکنند، مشاهده میکنیم. همچنین بخشهایی از فیلم بسیار زیبا و دلنشین است؛ بهویژه صحنههایی که به ستاره پاپ، غزال (با صدای شکیرا)، مربوط میشود و سفر سریع هاپس با قطار به سوی شهر زوتوپیا و از میان آن، که به معرفی زمینهای مختلف شهر (از جمله توندرای یخزده و جنگلهای مهآلود) میپردازد و فضای لازم را برای صحنههای بعدی مثل تعقیبوگریز در شهر موشها فراهم میکند، جایی که هاپس میفهمد چه حسی دارد که مثل یک غول بزرگ در میان آنها باشد.
برخی از بزرگترین لحظات خندهدار از شوخیهای آشکاری ناشی میشوند که نویسندگان نتوانستهاند در برابرشان مقاومت کنند، مثل وقتی که کاپیتان گاومیشِ آبی، با صدای ادریس، میگوید نمیتوانند جلسه صبح را بدون اشاره به «فیل اتاق» شروع کنند. اگر تصمیم بگیرید به استعارهای که فیلم بر اساس آن ساخته شده فکر نکنید، این فیلم یک سرگرمی لذتبخش است که با مهارت فوقالعادهای ساخته شده است.
اما با این حال، آیا درخواست زیادی است که فیلمی که نیتهای شریف خود را مانند گردنبندی پر سر و صدا به نمایش میگذارد، بتواند در برابر نقد و بررسی تاب بیاورد؟ اگر «زوتوپیا» کمی مبهمتر بود، یا شاید سادهتر و کمتر از خود راضی بود، میتوانست به یک اثر کلاسیک تبدیل شود؛ هرچند از نوعی کاملاً متفاوت. در حالت فعلی، این یک فیلم خوشنیت و زیباست که بهخوبی اجرا شده، اما به شکلی که میخواهد، به نتیجه نمیرسد.
آیا شما این انیمیشن را دیدهاید؟ کدام شخصیت را بیشتر دوست داشتید؟ برای ما بنویسید.
منبع: Roger Ebert
source